با دست پُـر به دیار خودمان برگشتم. فرنگ هم عجب جای خوبیست. این روزها بخت یارم است و همای سعادت همیندور و برها میپرد. احتمالن از بیکاری به باکاری میرسم. پروژههایم دارند جواب می دهند. از آن طرف همسر عزیز بیشتر در دلم جا باز میکند. و یادی که نباید در یادم باشد دارد رنگ میبازد. بیپولی اما هنوز هست. بالاخره تمام میشود.
این روزها شادم اما هنوز از رعد و برق میترسم.
.نقطه.