آقای دکتر! من لیلیت قرن بیست و یکم. یادت هست؟ شاید یه روز مسیرت به اینجا افتادم. هر چند دیگه من لیلیت نیستم. یه پا حوا شدم برا خودم. یه حوای لعنتی...
برام پیام بذار. میخوام باهات حرف بزنم. حالم بده. خرابم. خــراب.
.نقطه.
از آن روزی که دیدار تازه شد، چشمهایت از جلوی چشمهای لعنتیام کنار نمیروند.
سرم را بر شانهاش میگذارم و اشک و او میماند که چه شده، فقط آغوش بزرگش را برایم باز میکند و موهایم را میبوید و میبوسد و میگوید: درست میشود.
و خبر ندارد درست شدنش به قیمت خراب شدنمان تمام میشود.
.نقطه.
زبان بعضیها ناخنهای تیزی دارد، توی گوشت روح آدم فرو میرود و زخم و چرک و خون...
.نقطه.
آفتاب میکوبد توی سرم. فرمان داغ شده. دلم تنگ است. دور میزنم. میآیم آنجا که میدانم هستی. مات میشوم به شیشه محل کارت. ترمز میکنم. پیکان سفیدی از پشت میکوبد به ماشینم. پیرمرد طاسش داد میزند: خانم چی کار میکنی؟ و من کلهات را میبینم که آمده کنار پنجره. گرمم است.
.نقطه.
کائنات محترم،
از شما خواهش دارم آدمهایی را که نباید، سر راه من بینوا قرار ندهی و بگذاری مثل آدم زندگیم را بکنم. لطفــــن!
با احترام
جزء خیلی خیلی کوچکی از شما، من
میگن آدمی که بچه نداره یه غصه داره، آدمی که بچه داره هزار تا غصه.
به نظرم این نظریه قابل تعمیم به همه چیزه. به شوهر/زن، به مادر/پدر، به دوستپسر/دوست دختر، مادربزرگ/پدربزرگ، خواهر/برادر، دوست...
کلن یه چیزی وقتی نیست فقط نیست، وقتی هست هزارتا فکر و خیال دنبالش میآد.
اما دارم چرت میگم. نبودنها گاهی انقدر عمیق میشن که غرقت میکنن. اصلن هیچی. ولش کن. فکر کن چیزی نگفتم.
.نقطه.
نوجوان که بودم، پسری عاشقم شد. توی عالم نوجوانی بهش نگفتم عاشقم نشو، برو، نمان! آخرش یک روز خسته شدم. گفتم برو. رفت. اما هنوز که هنوز است دارد دهان ما را سرویس میکند و تا زندگیام را از هم نپاشد خیالش راحت نمیشود. چه کنم!؟
.نقطه.