"مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم"


از آن روزی که دیدار تازه شد، چشم‌هایت از جلوی چشم‌‌های لعنتی‌ام کنار نمی‌روند.  

سرم را بر شانه‌اش می‌گذارم و اشک و او می‌ماند که چه شده، فقط آغوش بزرگش را برایم باز می‌کند و موهایم را می‌بوید و می‌بوسد و می‌گوید: درست می‌شود.  

و خبر ندارد درست شدنش به قیمت خراب شدنمان تمام می‌شود.

 

.نقطه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد