خانه عناوین مطالب تماس با من

نقطه‌ای از قرن بیست‌ویک

وسط خط

نقطه‌ای از قرن بیست‌ویک

وسط خط

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • آسمان دیشب به افتخار من بارید.
  • "ما را سفرى فتاد بى ما..."
  • خاک سردی نیاورد
  • "رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست..."
  • دینامیتی در آستانۀ انفجارم.
  • از کجا تا به کجا...
  • شد زمین مست...
  • نامه‌اى سرگشاده به تو که لج می‌کنى و گوش نمی‌دهى...
  • سعدی:
  • "مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم"
  • "دل را چه امید، دام ِ تسکین گردد؟"
  • نظاره کن در دود ما...
  • جدایی
  • [ بدون عنوان ]
  • داشتن و نداشتن‌ها
  • نسخه‌ای چسبنده برای وقتی حوصلۀ آشپزی نداری:
  • خونم از دست چکید
  • به زور هزار پیف پاف هم
  • کینه شتری
  • این پست با اشک اشک اشک نوشته شده...

بایگانی

  • مهر 1391 1
  • شهریور 1391 3
  • مرداد 1391 15
  • تیر 1391 8

آمار : 2020 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • آسمان دیشب به افتخار من بارید. یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 01:44
    با دست پُـر به دیار خودمان برگشتم. فرنگ هم عجب جای خوبی‌ست. این روزها بخت یارم است و همای سعادت همین‌دور و برها می‌پرد. احتمالن از بیکاری به باکاری می‌رسم. پروژه‌هایم دارند جواب می دهند. از آن طرف همسر عزیز بیش‌تر در دلم جا باز می‌کند. و یادی که نباید در یادم باشد دارد رنگ می‌بازد. بی‌پولی اما هنوز هست. بالاخره تمام...
  • "ما را سفرى فتاد بى ما..." یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 01:12
    دارم میرم سفر، جایى حوالى فرنگ. تنها. تو شرایطى که میدونم آدم هاى مهم زندگیم چقدر محتاج این سفر هستند، دارم تنها میرم. امیدوارم پروژه اى که بهانه سفرم شد نتیجه بده و هزینه هاى اضافى که درست کردم جبران بشه.
  • خاک سردی نیاورد جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 22:59
    سه سال از نبودنت گذشت و اشک ‌ های من هنوز تازه‌اند . .نقطه. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
  • "رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست..." شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 02:23
    توی این چهار دیواری می‌پوسم و به آدم‌‌های مهم زندگیم فکر می‌کنم. همسر فداکار در حال حمّالی هنری برای جور کردن پول خونه و همین چهار دیواریه لعنتیه. بقیه هم... اون‌یکی بیش‌تر از شش ماهه تو بیمارستان روانی بستریه. اون یکی سر صحنه است و خیال می‌کنه قراره آدم مهمی بشه. یکی دیگه تو کلاب‌های شبانۀ لاس‌وگاس داره خوش می‌گذرونه...
  • دینامیتی در آستانۀ انفجارم. پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 00:44
    حالم از خودم و احساسات متضادم به هم می‌خوره. .نقطه.
  • از کجا تا به کجا... پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 00:43
    آقای دکتر! من لیلیت قرن بیست و یک م. یادت هست؟ شاید یه روز مسیرت به این‌جا افتادم. هر چند دیگه من لیلیت نیستم. یه پا حوا شدم برا خودم. یه حوای لعنتی... برام پیام بذار. می‌خوام باهات حرف بزنم. حالم بده. خرابم. خــراب.
  • شد زمین مست... سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1391 01:55
    کابوس لرز کردن زمین دست از سرم بر نمی‌دارد. تو که زندگی و خانواده‌ات به چشم به هم زدنی تباه شدند، چه می‌کشی؟ دردم گرفته. این درد اما یک هزارم دردی‌ست که تو می‌کشی. بنازم به بازوان قلبت... .نقطه.
  • نامه‌اى سرگشاده به تو که لج می‌کنى و گوش نمی‌دهى... جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1391 13:58
    جناب آقاى همسر گرامى با توجه به اوضاع نه چندان مساعد مالى و بی‌کار شدن بنده، از شما خواهش دارم، پیشنهادهاى کارى بسیار مساعد را به فنا ندهى، خودم تضمین می‌کنم چیزى از مقام بلندبالاى هنرى شما کم نمی‌شود. با تشکر، همسر شما، من
  • سعدی: پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 01:12
    به دریـایی در افتادم که پایانـش نمـی‌بینم کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم
  • "مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم" پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 00:59
    از آن روزی که دیدار تازه شد، چشم‌هایت از جلوی چشم‌‌های لعنتی‌ام کنار نمی‌روند. سرم را بر شانه‌اش می‌گذارم و اشک و او می‌ماند که چه شده، فقط آغوش بزرگش را برایم باز می‌کند و موهایم را می‌بوید و می‌بوسد و می‌گوید: درست می‌شود. و خبر ندارد درست شدنش به قیمت خراب شدنمان تمام می‌شود. .نقطه.
  • "دل را چه امید، دام ِ تسکین گردد؟" پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 00:49
    زبان بعضی‌ها ناخن‌های تیزی دارد، توی گوشت روح آدم فرو می‌رود و زخم و چرک و خون... .نقطه.
  • نظاره کن در دود ما... دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 17:24
    آفتاب می ‌ کوبد توی سرم. فرمان داغ شده. دلم تنگ است. دور می ‌ زنم. می ‌ آ یم آن ‌ جا که می ‌ دانم هستی. مات می ‌شو م به شیشه محل کارت. ترمز می ‌ کنم. پیکان سفیدی از پشت می ‌ کوبد به ماشینم. پیرمرد طاسش داد می ‌ زند: خانم چی کار می‌کنی؟ و من کله ‌ ات را می ‌ بینم که آمده کنار پنجره. گرمم است. .نقطه.
  • جدایی پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 16:43
    گاهی از ته دل آرزویش را دارم.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 00:18
    کائنات محترم، از شما خواهش دارم آدم‌هایی را که نباید، سر راه من بی‌نوا قرار ندهی و بگذاری مثل آدم زندگیم را بکنم. لطفــــن! با احترام جزء خیلی خیلی کوچکی از شما، من
  • داشتن و نداشتن‌ها یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 14:31
    می‌گن آدمی که بچه نداره یه غصه داره، آدمی که بچه داره هزار تا غصه. به نظرم این نظریه قابل تعمیم به همه چیزه. به شوهر/زن، به مادر/پدر، به دوست‌پسر/دوست دختر، مادربزرگ/پدربزرگ، خواهر/برادر، دوست... کلن یه چیزی وقتی نیست فقط نیست، وقتی هست هزارتا فکر و خیال دنبالش می‌آد. اما دارم چرت می‌گم. نبودن‌ها گاهی انقدر عمیق می‌شن...
  • نسخه‌ای چسبنده برای وقتی حوصلۀ آشپزی نداری: یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 14:24
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نان سنگک داغ + دوغ خنک پر از نعنا .نقطه.
  • خونم از دست چکید سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 23:56
    امروز خانۀ ما خانه‌ای شد که دو تا کاسه‌اش شکسته. .نقطه.
  • به زور هزار پیف پاف هم سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 23:48
    پشه ‌ ها به عشق خونِ من، نمی ‌ میرند. .نقطه.
  • کینه شتری یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 02:02
    نوجوان که بودم، پسری عاشقم شد. توی عالم نوجوانی بهش نگفتم عاشقم نشو، برو، نمان! آخرش یک روز خسته شدم. گفتم برو. رفت. اما هنوز که هنوز است دارد دهان ما را سرویس می‌کند و تا زندگی‌ام را از هم نپاشد خیالش راحت نمی‌شود. چه کنم!؟ .نقطه.
  • این پست با اشک اشک اشک نوشته شده... چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 23:31
    مدت‌ها بود با خودم کلنجار می‌رفتم که وقتی سیاهی‌ها رو می‌بینم راجع بهشون حرف نزنم، ننویسم. هر روز، هر لحظه، درد به دردم رو یه جایی تهِ ته دلم گذاشتم و روش مشت مشت خاک ریختم و لبخند زدم. بی‌خیال همه چیز، بی خبر از این که... امروز خوب بودم. شارژِ شارژ. از معدود روزهایی که توی تنهاییم هم لبخند به لبم بود. اما گاهی...
  • لویی فردینان سلین/سفر به انتهای شب: چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 01:38
    بهتر است خیال برت ندارد، آدم‌ها چیزی برای گفتن ندارند. واقعیت این است که هر کس فقط از دردهای شخصی خودش با دیگری حرف می‌زند. هر کس برای خودش و دنیا برای همه. عشق که به میدان می‌آید، هرکدام از طرفین سعی می‌کنند دردشان را روی دوش دیگری بیندازند، ولی هر کاری که بکنند بی‌نتیجه است و درد‌هاشان را دست نخورده نگه می‌دارند و...
  • به پیر، به پیغمبر... شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 00:18
    معشوق بودن هزار برابر عاشق بودن درد دارد. .نقطه.
  • امروز هما چه حالی دارد... پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 20:38
  • دیالکتیک تنهایی/ اﮐﺘﺎوﯾﻮ ﭘﺎز: پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 20:32
    همۀ انسان‌ها، در لحظاتی از زندگی‌شان، خود را تنها احساس می‌کنند و تنها هم هستند. انسان یگانه موجودی است که می‌داند تنهاست و یگانه موجودی است که در پی یافتن دیگری است. طبیعت او میل و عطش تحقق بخشیدن خویش در دیگری را در خود نهفته دارد. انسان خود درد غربت و بازجستن روزگار وصل است. بنابراین آن‌گاه که او از خویشتن آگاه است...
  • دل خوش سیری سی هزار پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 00:35
    چشم‌هایش طوسی‌ست. از ته دل می‌خندد و باکش نیست توی این سن و سال به جای این‌که توی دانشگاه باشد یا با دوست و رفیق‌هایش خوش بگذراند دارد خانۀ مردم را می‌سابد. .نقطه.
  • قسمت دوم سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 11:27
    ماجرا از آن‌جا شروع شد که تو رفتی. بخشی از وجود مرا گذاشتی توی جیبت و بردی. او آمد. دستم را گرفت. خبر نداشت بخشی از من نیست. آن‌چه از من مانده بود سند زدم به نامش. کنارم مانده، بغلم می‌کند، اشک‌هایم را می‌بوسد، گاهی از دیوانگیم دیوانه می‌شود. داد می‌زند، پاهایش را از حرص به زمین می‌کوبد. تا یک قدمی در می‌رود. اما باز...
  • آن چنان پای گرفته است که... سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 10:31
    دغدغه‌های آدم دم به دم رنگ عوض می‌کنند. خود آدم دم به دم عوض می‌شود. رنگ عوض می‌کند. شاید به مذاق خیلی‌ها خوش نیاید اما همۀ ما آفتاب‌پرستیم. عوض شده‌ام. از نظرِ منِ سابق، منِ فعلی یک احمق به تمام معناست. از نظر منِ فعلی، منِ سابق یک کله‌شق به تمام معنا بود. توی مغز منِ جدید دستگاه خودسانسوری نسب شده بود. برگشتم تا خود...